پرومتئوس یا پرومته دارای یک مفهوم فلسفی و اسطورهشناسی است و نشانگر روح عصیانگر بشر در برابر قوانین طبیعت و کوشش دائمیاو برای رهیدن از قید و بندها، سرنوشت و تقدیر است. پرومته حس لجاجت و آزادمنشی و نخوت بشر است که باعث میشود وی زجر و سختی را تحمل کند، ولی سر اطاعت فرود نیاورد.
مطابق افسانههای یونانی، افسانه پرومته از زمان شورش تیتانها در برابر خدای خدایان آغاز میشود، تیتانها نخستین خدایان روی زمین بودند، اما چون قدرت زئوس بیشتر از تیتانها بود، تحت سلطه زئوس خدای خدایان درآمدند، اما مدتی بعد بر او شوریدند و همه به دست زئوس نابود شدند، پرومته یکی از ۴ پسر لاپتوس بود و برخلاف سه برادر دیگرش توسط زئوس مجازات نشد، زیرا پرومته از اول میدانست که برد با زئوس است و در جنگ تیتانها با زئوس شرکت نکرد. اما پرومته بجای اینکه عیش و نوش کند و از بودن در المپ لذت ببرد، روح عصیانگری و تمرد را در خود تقویت کرد تا اینکه روزی بتواند انتقام خود را از خدایان بگیرد.
اگر به واژه پرومتئوس دقت کنید، میبیند که سه بخش دارد، پرو، پیشوندی به معنی پیش است، manthano معنی آموختن را میدهد، eus هم که یک پسوند است، به این ترتیب پرومتئوس معنی آن کسی را میدهد که در یادگیری بر دیگران سبقت میجوید. پرومته آغاز به آموختن علم و دانش خدایان به نوع بشر کرد تا آنان را رقیب خدایان کند.
بعدها افسانههایی در یونان پدیدار شد که پرومته را سازنده و پدید آورنده نوع بشر معرفی کرد: پرومته با کمک آب و خاک و اشکهای چشم خود گل اولین انسان را که در مشرق به آدم لقب گرفت، سرشت و قالب زد.
بعد از آن آدمیان و خدایان به مساوات به روی زمین در کنار همدیگر زندگی میکردند تا روزی که زئوس این مساوات را بر هم زد و خواست که بر زمین سلطه یابد، آدمیان و خدیان جلسهای تشکیل دادند و تصمیم گرفتند که در آن سهمیکه به خدایان و آدمیان میرسد را مشخص کنند. وظیفه تقسیم سهم بر گردن پرومته گذاشته شد که مورد اعتماد خدایان و آدمیان بود و پرومته به نفع آدمیان سهم را تقسیم کرد. زئوس برای غلبه بر خشم خود، آتش حیات جاودانی را از آدمیان گرفت و آنها را به موجودات فناپذیری تبدیل کرد، اما پرومته به جزیره لمنوس رفت و جرقهای از آتش خدایان را که در کوره آهنگری هفائیستوس خدای صنعت شعلهور بود دزدید و به آدمیان داد. بدین ترتیب ایشان را از خرد و دانش خدایان برخوردار کرد.
زئوس از این کار خشمگین شد، نخستین واکنش او این بود که به هفائیستوس دستور داد که دختر زیبایی به نام پاندروا بسازد، پاندروا جعبهای داشت که حاوی همه دردها و رنجها بود، پرومته این جعبه را قفل کرده بود، اما روزی پاندروا آن را باز کرد و باز شدن آن دردها گریبانگیر بشریت شدند، فقط امید در جعبه باقی ماند که مرهمیباشد بر دردهای آدمی.
بعد از آن زئوس قصد کرد که با طوفانی، نسل بشر را از بین ببرد، اما پرومته به پسر خود دستور ساخت کشتی داد تا آنها سوار کشتی شوند و نسل بشر را نجات دهند. بعد از این واقعه، به فرمان زئوس و کمک چند تن از خدایان، پرومته را در زنجیر کردند ودر یکی از مرتفعترین کوهای قفقاز به بند افکندند و به تخته سنگ عظیمیبستند.
زئوس عقابی را مامور کرد که هر روز صبح به آنجا برود و جگر پرومته را از جای خود بیرون بیاورد و آن را غذای روزانه خود کند و هر شب دوباره جگر پرومته به جای خود باز میگشت و صبح روز بعد شکنجههای طاقت فرسا از سر گرفته میشد اما پرومته شکنجه را تحمل میکرد و در عصیان خود باقی میماند زیرا حاضر نبود برای نجات خود در برابر خدای خدایان زبان به تقاضا بگشاید.
عقاب, مامور زئوس هر بار که زئوس کسی را نزد او میفرستاد تا او را به اظهار عجز دعوت کند تا آزاد شود به زئوس فحش و ناسزا میفرستاد. زئوس میخواست پرومته را نابود کند اما پرومته رازی میدانست که به آینده زئوس مربوط میشد و این راز این بود که زئوس از تتیس صاحب فرزندی خواهد شد که او را از تاج و تخت فرمانروایی خواهد انداخت.
زئوس سر انجام هرکول را به کوههای قفقاز فرستاد و هرکول عقاب را از پای در آورد و پرومته را آزاد کرد و پرومته نیز راز را به او گفت ، اما زئوس پرومته را محکوم کرد تا زمانی که یکی از خدایان یا نیمه خدایان حاضر به تفویض زندگی جاودانه خود با او نشود در حلقه جاودانیها راه نداشته باشد.بعد از مدتی که کیرون که یکی از نیمه خدایان بود و یکی از تیرهای زهراگین هرکول به او خورده بود و مجبور بود تا همیشه از درد به خود بپیچد حاضر شد، زندگی جاودانی را به پرومته بدهد و به استقبال مرگ برود در این جا بود که قهرمان سرکش در جرگه جاودانیها به المپ راه یافت.