مرد بی نام و نشان را به حقارت منگر
کوزه بی دسته چو دیدی به دو دستت بردار
همون طور که قول داده بودم و حتی زودتر از موعد باید چشماتون را باز کنم بروی یکی از مشکلات بشر:
این مشکل که به صورت مختصر میشه بهش گفت ADHJ عبارت است از: نقص توجه (attention deficit) و بیش داوری (hyper judgment) !!
درباره اهمیت این مسأله باید بگم که مادر غیبت و تهمت و بدبینی و نفرت و ریشه خیلی از ناراحتیهاست، و این که میگن زبان جرمش صغیره و جرمش کبیر به خاطر همینه که به دو حیطه حیاتی زندگی انسان یعنی شناخت و روابط مربوط میشه.
و اما طرح مسأله:
حتما تا حالا شده که توی خیابون رد بشید و عابر ناشناس بر اساس میزان توجه و مقدار داوری شان و وجنات جنابعالی درباره شما یک نکتهای فحشی چیزی ایراد کرده باشد
شاید خودمون هم این کار را کرده باشیم (اما معمولا عملکرد خودمون نسبت به دیگران درست یادمون نمیمونه که این هم یه مشکل دیگه است)
و شاید براتون اتفاق افتاده باشه که با دیدن یه نفر بعد از یکی دو بار به فکر بررسی شخصیتش بیافتید.
خب تا اینجا مشکلی نیست و اصلا آدم نیاز داره تا یه حدی طرف مقابلش را بشناسه.
اما این حد داوری را کی تعیین میکنه؟
با ذکر یه مثال بریم در دل این سؤال:
مثلا سوپری سر کوچه مون ( که البته مثال خوبی نیست چون همسایه مون هم هست) را در چه حد من میتونم بشناسم و چی میتونم دربارش بگم؟
به نظر دو نکته را باید در نظر گرفت یکی این که شناختم مبتنی بر موارد عینی باشه مثلا خاک گرفتگی را دلیل موندگی ندونم، و موندگی را دلیل شیادی! ندونم
و نکته دیگه این که از این دادههای عینی ام در حیطه روابمون استفاده کنم، مثلا آقای احمد آقا میگه سیب نداریم گلابی ببرید، من بخندم، چون میدونم این از عادات آن جناب است، اما این را به عنوان یه ویژگی ایشون به کس دیگه نگم، و اگر کسی از اون پرسید فقط در مورد سؤالش و فقط مشاهدات و تجربیاتم را ارائه کنم.
البته بعضی وقتها بهضیا یه ظلمیبه آدم میکنند و خونش را به جوش میارن که اون بحثش جداست یه مسأله دیگه است، مثل اون داروخونه دار پیر که میخوام کله اش را بکنم، اما اینجا بحث شناخت ویژگیهاست. البته یکم هم مربوطه چون گاهی ما همیشه با هر چیزی خونمون به جوش میاد یعنی خیلی حساسیم و قاضی القضاتی هستیم برای خودمون. از یه جهت دیگه هم الآن مهم میشه و اون اثبات ستم یعنی آسیب به دیگریه، که خیلی مهمه.
این از مفهوم بیش از حد بودن در بیش داوری همین جا میتونیم بریم سراغ ریشه بیش داوری که ظاهرا عینی نبودن و بیش اندیشیه که عنقریب بهش میپردازیم
اما در کنار بیش داوری باید ویژگی کمبود توجه هم باشه، کمبود توجه اشاره داره به توجه و دقت و میزان فهم و تیز بودن و درک کامل
که اون هم در واقع یه نوع همراه دائمیاین ویژگی هست و گاهی خودش میتونه علتش یا معلولش باشه!
علتش باشه یعنی این که ما آدمها چون کلا یه مقدار کمبود توجه داریم مجبوریم یه مقدار بیش داوری کنیم که کاملا هم منطقیه چون ما نیاز داریم سریع بریم و از کتابخونه ذهنمون یه کتاب بیرون بیاریم خب بسته به تجهیزات جستجومون سرعتمون متفاوته و خداوند یه کاری کرده که در هر حال کاملا درمانده نشیم یعنی کتابهای مهم را در قفسه دم دست بذاریم، اما اگر کمبود توجه زیاد باشه داوری هم خیلی مختل میشه
اما معلول هم میتونه باشه کمبود توجه، به این صورت که ما وقتی خیز گرفته ایم که بریم سر فلان قفسه دیگه موجودی اون یکی قفسه به چشممون نمیاد.
اما این کمبود توجه و بیش اندیشی معلول چیه؟
به طور خیلی کلی معلول:
عادتهای فردی ما که به مواردی مثل سبک آموزش یا سرگرمیهامون بستگی داره که چقدر به توجه و عینیت معطوف باشه،
به فرهنگ بستگی داره یعنی روش و منش کل جامعه ما به این صورت که مثلا اگر ما یک جمع سفیدپوست نژاد پرست آمریکا باشیم حتما میریم به سمت بیش داوری درباره سیاه پوستها و کم کم بیش داوری درباره همه
و البته فرهنگ به این صورت هم میتونه مؤثر باشه که آیا در خانواده و محل کار و مدرسه به دنبال داوری کردنیم یا به دنبال کنار گذاشتن داوریها هستیم که این مورد هم دلایلی داره و دست خود ما نیست، مثلا فرهنگ بالا و پایینی و فرهنگ تضاد باعث میشه نیاز پیدا کنیم یه بیش داوری، و البته مداخلاتی هم میشه انجام داد، مثلا بکوشیم برای ضعیف کردن اختلافات قوام و طبقات و ردهها و احزاب و مکاتب اما ظاهرا ما در جهت عکس در حرکتیم.
به شخصیت ما و توانمدیهامون بستگی داره، به این صورت که آیا ما در طی عمرمون با توجه به عادت و فرهنگ و نیز استعداد ذاتی صفاتی که ما را به سمت بیش داوری و کمبود توجه سوق بده داریم یا عکسش را. (باید توجه داشته باشیم دانش با شخصیت متفاوته که این هم وقتی درباره بیش اندیشی گفتم دربارش میگم)
و اما یه راهکار دم دستی از دل همین مورد آخر:
برای این که کمبود توجه نداشته باشیم، بایددر زمینه شناخت، آزاداندیشی به معنی تفکر نقادانه مون را به اضافه کنجکاوی یعنی جستجوی تجارب تازه مون را پرورش بدیم و اما چجورش بماند برای بعدها، از اون بعدهای خیلی دور
برای این که اصلا سمت بیش داوری نریم، باید در زمینه انسانیت، هوش اجتماعی مناسبی داشته باشیم که روابطمون را در حد خودش تنظیم کنیم، و در زمینه عدالت باید، انصاف را رعایت کنیم، یعنی در حدود حق و تکلیف،خودمون قاضی و متهم پرونده خودمون بشیم.
خب اینم از این
حاشیه:
{ اما درباره بیش اندیشی:
از اینجا به بعد اندیشههای من را درباره بیش اندیشی میخوانید، الیته اندیشه در جای صحیح دیگه بیش اندیشی نیست،
خب به نظر میرسه برای حل مسأله باید تفاوت قائل شد میان اندیشه و علم و فکر:
اندیشه حاصل اندیشیدنه، و اندیشیدن یه فرآیند ذهنیه که معطوف به معنا و حقیقت یک موضوع کلی یه
علم معطوف به کاربردهاست و حاصل تجربه و پدیدههای موجود را از جهت ریشهها، پیامدها و سیر رسیدن ریشهها به پیامدها بررسی میکنه
فکر معطوف به تجربیات شخصیه
این که میگهای برادر تو همان اندیشهای منظورش مورد اول و دوم قطعا نیست اما مورد سوم هم نیست چون فکرها همان ما نیستند، یحتمل منظورش همون شخصیته که ذکر شد.
اما حالا که چی؟
مثلا همون بیش داوری درباره شخصیت علاوه بر جنبه کمبود توجه و جنبه روابط انسانی اش از جهتی معطوف به نظریهها و دقت اونهاست مثلا:
نظریه عروس و خارسو: که میزان فیس و چس را عامل شناخت شخصیت میدونند
نظریه سرشتی: که هیکل و رنگ پوست و ... را عامل شناخت شخصیت میدونند
نظریه مزاجی: من حرفی ندارم! چون اساتید این نظریه نزدیک ما هم هستند و به بهارستان هم راه یافته اند!
نظریه عقدهای بازی: میزان مدرن بودن ظاهر را ملاک میدونند
و نظریههای جدی دیگه
اگر ما بین اندیشه و علم تفاوت قائل بشیم خیلی کمکمون میکنه برای دوری از بیش اندیشی و استفاده درست از نظریه درست.
اندیشه گرایی فلسفی که بزرگانی مثل کانت و هگل رحمهم الله کاخ بزرگی براش بنا کردند هر چند فلسفه را ازواقع گرایی دور کرد اما باعث شد به طور کلی عیوب و حدود و ثغور اندیشه حلاجی بشه و اندیشه را بشناسیم و حدش را راعایت کنیم اما اندیشه چه ویژگیهایی داره، برخی از این ویژگیها که الآن مد نظره:
اندیشه ذهنیه و معطوف به اثر ذهن اندیشنده است
اندیشهها میتونند با تضاد و تصادم و برخورد رشد کنند
انسان در طول عمر اندیشه اش به سمت رشد میره
بشر در طول تاریخ اندیشه اش به سمت رشد میره
خب اینا خیلی نکات خوبیه اما در زمینه علم یعنی معطوف بودن به تجارب واقعی برای بررسی و رسیدن به آثار اون با استفاده از یه روش منسجم میشه بر دقت و کارایی و شخصی نبودن و رشد سریع و اطمینان یه راه حل افزود.
البته در حیطه خودش یعنی کاربرد روزمره، نبینم سید جواد بیاد بیش داوری بکنهها!!
و بزرگان بسیاری کوشیدند برای این که به ما روشهای مطمئن ارائه بدن:
مثلا آقای دکتر یاسپرس عزیز در زمینه روانشناسی یه ملاکهایی ارائه داده که درسته اصلا مربوط به بحث شاید نباشه و شاید من بخوام اینجا درسام را مرور کنم اما برای بیش داوران هم میتونه عبرت آموز باشه و گرنه یه کم تخصصیه اما برای همه مردم دونستنش خوبه چون باعث میشه که دیگه اصلا سمت داوری نرن
ایشون دو تا مفهوم ارائه میده تحت عنوان توضیح و تفاهم:
که توجه نکردن به یکی یا به کاربردن یکی به جای دیگری باعث نتیجه غلط میشه مثلا میگه و خوب هم میگه که فروید در عین این که خیلی نتایج جالبی بدست آورد بین توضیح و تفاهم خلط میکرد
اما توضیح: همون فرآیند علمیطبیعیه که در پی یافتن علل و پیامدهای یک پدیده و بررسی اون و طبقه بندیه
اما تفاهم:
خب اگر ما به یه توضیح درست رسیدیم تازه میتوینم ببینیم این توضیحها برای یه مورد چه طور صدق میکنند. که حالا خر بیار و باقالی بارکن
ما تجارب مورد را بهش دسترسی نداریم، و اصلا طرفمون اجازه نمیده که بهش دسترسی پیدا کنیم
برای همین مفهوم تفاهم را طرح میکنه.
اول از همه تفاهم در یک رابطه درمانی شکل میگیره یعنی: رابطه بین درمانگر و درمانجو در یک فضای روانشناختی، فضای روانشناختی یعنی توضیحات مبتنی بر دانش روانشناسی است
و در ضمن یک قرار داد رمانی: یعنی توافق بر سر این که شنیدن فعال و کمک کردن وظیفه درمانگره و بیان مشکل به صورت صادقانه و انجام تکالیف وظیفه درمانجو
خب حالا تفاهم: یعنی من او را بفهمم و او هم مرا بفهمد و من فهمم از او را طوری بهش انتقال بدم که بفهمه فهمیدمش!!
خب این فهم چیه؟ همون داوری؟
نه، این فهم در دل همدلی بوجود میاد یعنی تلاش در جهت شنیدن و درک احساسات و افکار و انگیزهها
خب حالا همه تجربیاتی که فرد از زندگی خودش داره را ما هم داریم و میتونیم دربارش داوری کنیم
اما یه نکته دیگه:
اندیشه حاوی صدق و کذب و نفی و اثبات بود
اما علم این طور نیست، علم از احتمال آسیب حرف میزنه
خب نتیجه این میشه که در این نگاه در جهت بر طرف کردن آسیبها تلاش میکنیم و دیگه باورهای خوب و بد و گناه نداریم
چون هیچ چیز بی علت نیست و شناخت علتها هم ساده نیست و قطعی هم نیست و هیچ علتی هم واحد و در انزوا و کاملا در اختیار یک عامل نیست و پدیدهها غایتی دارند که نرسیدن به اون غایت یه نقصه و آسبیه که اجتناب ناپذیره و باید بر طرفش کرد
خی که چی؟
در دو طرف این دیدگاه
یه دیگاه افراطی وجود داره که برای آسیب شناسی یه مسأله یا شخص از باورها و اندیشههای صادق_کاذب و برچسبها و ننگها استفاده میکنه و نه خیرخواهی و رسیدن به کارکرد صحیح اونها.
یه دیدگاه تفریطی که فقط شرایط موجود و سودحاصل را مد نظر قرار میده و منکر هرگونه کارکرد از پیش تعیین شده میشه یعنی منکر ثبات کارکرد یه چیز و منکر ضرورت علی و معلولی
خیلی بیش اندیشی کردم دیگه }
[تصویر مربوط به طلاب در حیاط مدرسه علمیه کمبریج میباشد، گفتم یه کم جو فقهی و علمیبگیرتمون]
ARTEMIS By Lindsey Stirling